كيارشكيارش، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

چون از تو بگذرد ز جهان ميتوان گذشت

چشمهات...

این رو شنیدی... با تو فردا خوبه حال دنیا خوبه تو کنارم هستی با تو هر جا خوبه میشه با تو خندید میشه از تو رنجید میشه چشمها رو بست خواب چشمهات رو دید.... راستی باز دوست داریم ...
28 اسفند 1389

اينم دوست دارم به چندين زبان

كيارش عزيزم به تمام زبانهاي زنده دنيا دوست داريم ببين: به زبان ايتاليايي : Ti Amo به زبان يوناني : S'...ayapo philo Su به زبان روسي : Ya vas liubli به زبان پرتقالي : Amo - te به زبان فارسي : Dooset Daram به زبان آلماني : Ich liebe dich به زبان اسپانيايي : Te quiero به زبان سوئدي : Jag a Iskan dig به زبان هندي : Mai tujhe pyaar kartha ho به زبان فرانسه : Je t'aime به زبان ارمني : Jiroum em kez به زبان انگليسي : I Love You به زبان ترکي : Seni seviyo rum به زبان دانمارکي : Jeg elsker dig به زبان چيني : Mi tuzya var ruem karata به زبان سوئيسي : Cha'ha di ga''rn به زبان برزيلي : Eu te arno به زبان هلندي : ...
28 اسفند 1389

ما موافقیم شما چطور؟؟

کیارش عزیزم این رو میدونستی که                           تو تنها کسی هستی که عاشقت شدن گناه نیست ... فکرکنم به خاطر همین ما عاشقتیم   ...
26 اسفند 1389

عزيز دلم اين ترانه رو شنيدي

    بی تو میشه با نسیم بیعتی همیشه کرد  میشه با پنجره ساخت توی گلدون ریشه کرد بی تو از آینه ها میشه تا ستاره رفت  بی تو میشه زنده بود زندگی نمیشه کرد ...   ما كه اين رو پذيرفتيم دوست داريم     ...
21 اسفند 1389

داستان دَدَر

این شعراز زبان کیارش به مناسبت روز ختنه کردنش که توسط مادر جون سرور سروده شده. عمو عمه همرا ه مادر امروز بردن من رو به دَدَر اول تو ماشین ؛بعدش خیابون منو اوردن آخ جون و آخ جون به خود میگفتم دَدَر چه خوبه کی میدونستم بعدش چه جوره یک مردی اومد؛لباسش سفید تا منو بدید بیخودی خندید بعدش یه چیزی مثل یه طناب بست به پاهامو؛دلم شد کباب یک سوزن برداشت (به چیز) من زد اینقدر درد گرفت دلمو غنج زد پوست چیزمو کشید و کشید حلقه ای اورد؛پوستش رو برید حاله من بد شد بس که نالیدم گریه کردم و درد کشیدم بعدش مامانم همراه عمه منو برداشتن اوردن خونه از ...
17 اسفند 1389

خدا جون دوستت دارم

بامدادچهارشنبه 13 بهمن ماه 1389سا عت 2:50   انتظار به سر اومد. و تو (كيارش عزيز و دوست داشتني )پا به عرصه وجود گذاشتي(عاشقتيم) عجب روزي بود.از سه شنبه صبح ساعت 8 شروع شد وتا چهارشنبه كه به دنيا اومدي ادامه داشت؛بيچاره مامان فاطيما؛عمه جونت هم خیلی زحمت کشید تا روز بعدش پیش مامان فاطیما موند.مامان بزرگ سرورهم با اینکه پا درد داشت اماهر کاری تونست برای بدنیا اومدنت انجام داد. راستي خيلي دوست داريم   ...
17 اسفند 1389